۱۷ بهمن ۱۳۸۹

25 بهمن - تبریز - ساعت 15

قرار ما تبریزی ها همراه با سراسر وطنمان
ساعت 15
آبرسان - شهناز - کوی ولیعصر ( سنگفرش)
ما ایرانی هستیم و در راستای اتحاد میان اقوام ایرانی پیشقدم خواهیم بود. و از تنفر خود را از هرگونه اقدام تفرقه انگیز اعلام میکنیم چون عامل ایجاد تفرقه بین اقوام ایرانی را ماموران حکومتی میدانیم.

۱۵ بهمن ۱۳۸۹

بالاترینی که با اقداماتی تبدیل به هیچ ترین گشته

بالاترین یک سایت فارسی زبان هست که امید می رفت تا بتواند تاثیر گذاری بیشتر از این داشته باشد بعد از حوادث انتخابات سال 88 با اقداماتی که از سوی یک سری افراد معلوم الحال به هاشیه رانده شد و اعضای این سایت هم بدون توجه و دقت کافی در تله افراد معلوم الحال افتادند که در زیر به چند مورد از تله ها اشاره می شود.
1- درگیری بین ترک و فارس جهت جلوگیری از اتحاد اقوام مختلف ایرانی با هر گونه ترفند و در زمان های مختلف.
2- افزودن لینک های نا مربوط و ورزشی و .... و داغ کردن گروهی چنین لینک هایی و جلوگیری از ایجاد جو سیاسی در بالاترین.
3- مطرح کرن شکست جنبش سبز و نا امید کردن اعضا و ایجاد درگیری لفظی بین اعضا.
4-اقداماتی در جهت عدم مراجعه اعضا با گرایش های چپ و تک بعدی کردن سایت.
5- ایجاد فضای رعب و وحشت در لینک های مختلف و ترساندن افرادی که توهم توطعه دارند و بازداری از مراجعه انها به سایت بالاترین.
و یک سری اقدامات مشابه که با برنامه ریزی مناسب به خوبی انجام شده اند و امروز دیگر چیزی از بالاترین نمانده است در حالی که می توانست بسیار تاثیر گذارتر از این باشد امید وارم اعضا هوشمند تر از این باشند و در دام افراد معلوم الحال نیفتاده و مجددا بتوانیم بالاترین را به تاثیرگذاری ثابق برگردانیم و در راستای تحقق اهداف انسانی از بالاترین استفاده نماییم.

۶ تیر ۱۳۸۹

آشفته بازاري به نام ايران

ايران در طي گذر تاريخ و اتفاقات جاري سير قهقرائي را طي مي كند كه به نوعي از ايران به مثابه يك بيمار در تمامي زمينه ها مي توان ياد كرد ، كشوري كه دچار بيماري هاي خطرناك و مهلكي است و درمان اين مشكلات نيازمند كارشناسان و صاحب نظران در زمينه اين بيماري ها و نا هنجاري ها است. و تا زماني كه در زمينه مشكلات به جد انديشيده نشود اين مشكلات باقي خواهند ماند و اوضاع كشور در زمينه هاي مختلف بد تر و بد تر خواهد شد.
يكي از مشكلاتي كه ايران با آن دست به گريبان است مشكل فرهنگي جامعه ايران ميباشد كه بنا به علل مختلف اين مشكلات به وجود آمده اند و زاييده تفكرات اشتباه و خرافات و كم سوادي جامعه مي باشند .
در جامعه اي كه به قانون احترام گذاشته نميشود چه انتظاري از حاكمان جامعه مي رود كه قانون را رعايت كنند ؟ مگر آنان از جامعه ديگري به ايران تزريق شده اند ؟ مگر آنها ايراني نيستند؟ اگر در انتخابات تقلبي رخ ميدهد به همان دليل رخ ميدهد كه اگر در تقاطعي افسر راهنمايي و رانندگي يا دوربين نباشد از چراغ قرمز عبور مي كنيم ، به همان دليل رخ داده است كه به محض مشاهده افسر راهنمايي و رانندگي كمربند ايمني را مي بنديم و يا از سرعت خود مي كاهيم . اگر در كشور نهاد هاي خود سر و غير قانوني موازي دولت براي مردم تصميم مي گيرند به همان دليل اين اتفاق رخ ميدهد كه ما وقتي به اداره اي جهت انجام كاري مراجعه مي كنيم خود را در حدي ميدانيم كه در مورد مسائلي نظر ميدهيم كه در موردش سواد و مطالعه نداريم و از همه مهم تر به ما ارتباطي ندارد و به همان دليل رخ ميدهد كه ما خود را عالم و دانا در تمامي زمينه ها ميدانيم و به تمامي مسائل نظر ميدهيم اما دريغ از حتا يك صفحه مطالعه در آن زمينه. اگر در جامعه حاكمان از صبح تا شب دروغ ميگويند و به عناد با يكديگر مشغولند به همان دليل است كه ما صبح تا شب دروغ مي گوييم و زير آب يكديگر را در كار و زندگي ميزنيم، امروز در ادارات ايران اكثر كاركنان مشغول زير آب زد ساير كاركنان هستند.
وقتي اعضاي جامعه دچار يك سري مشكلات فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي هستند نبايد انتظار داشت جامعه آن مشكلات را نداشته باشد . ما با توجه به اينكه تعداد زيادي جامع شناس ، اقتصاد دان و فعال سياسي داريم كمتر مشاهده كرده ام كسي در مورد روستا ها و شهر هاي كوچك نظر بدهد و در مورد آنها تحقيق كند كه چرا و چه مشكلاتي دارند .
طبق آمار ها تقريبا 35 درصد جمعيت ايران در روستا ها و 65 درصد جمعيت در شهر ها زندگي ميكنند ، اما آيا تا به حال تحقيقي در اين زمينه داشته ايم كه اين 65 درصد شامل چه شهر هايي مي شود؟ آيا تمام اين 65 درصد در تهران و اصفهان و شيراز ساكن هستند؟ چند مثال براي شما دارم :
1- شهر غرق آباد از توابع شهرستان ساوه با جمعيت 4503 نفر
2- شهر ورزقان از توابع آذربايجان شرقي با جمعيت 4088 نفر
3- شهر مير جاوه از توابع شهرستان زاهدان با جمعيت 14162 نفر
به جهت اينكه از موضوع اين نوشتار خارج نشويم در مورد آمار جمعيت شهرستان ها و شهر ها شما را دعوت ميكنم به تحقيق در امار سال 1385 ايران كه دريابيم بيش از 60 درصد جمعيت ايران در روستا ها و روستا هايي كه نام شهر بر انها نهاده اند زندگي ميكنند كه مشكلات فرهنگي فراواني نا خواسته و نا اگاهانه گريبان گير اين خيل عظيم جمعيت مي باشد ، آري شايد فعالين اجتماعي و سياسي و دانشگاهيان و فعالين دنياي مجازي كمتر به مشكلات فرهنگي چنين نقاطي توجه مي نمايند و به همين دليل ما هيچ روزي تغييري نسبت به ديروز نخواهيم داشت ، چون مشكلات همچنان باقي است و روز به روز افزايش مي يابد.
در اوايل انقلاب اسلامي نهادي به نام بنياد مسكن انقلاب اسلامي تشكيل شد كه امروز به شكل يك دستگاه عريض بروكراسي تبديل شده است و مشكلات روستا ها را روز به روز بيشتر ميكند ، در روستا هايي كه از فقر فرهنگي و اقتصادي رنج مي برند بودجه هاي كلاني صرف اجراي طرحي به نام طرح هادي توسط اين نهاد اجرا ميشود كه شامل خيابان گشايي ( تخريب منازل قشر فقير )، اجراي جوب آب ، پياده رو سازي ، آسفالت خيابانها و يك سري كارهاي عمراني مشابه مي شود كه بعد از اجراي جوب روستائيان جوب ها را با فضولات حيواني و خاك پر ميكنند تا چرخ دستي شان را از جوب عبور دهند و آسفالت و پياده رو اجرا شده در كوتاه ترين زمان ممكن بر اثر حفاري هاي مختلف از بين ميروند. به غير از اجراي طرح هادي در روستا ها بنياد مسكن طرحي ديگر براي روستائيان دارد كه براي بازسازي خانه روستائيان وام احداث مسكن اعطا مي كند و اين خانه ها با روش هاي غير اصولي و غير مهندسي با نظارت هاي ضعيف اين نهاد احداث مي شوند كه با توجه به اينكه ايران در كمربند زلزله قرار دارد و در صورت وقوع زلزله شديد كمتر خانه احداثي توسط اين نهاد ويران نخواهد گشت ، به راستي چرا ما نمي پسنديم كاري را با دقت بالا و با صرفه اقتصادي و اصولي و با دوام بالا انجام دهيم؟ حال نكته نگران كننده در اعطاي وام هاي مسكن به روستائيان اينجاست كه به دليل عدم سخت گيري دولت در اعطاي اين وام به روستائيان ، روستائيان به صورت زنجيره اي ضامن يكديگر مي شوند و كمتر كسي اين وام ها را پرداخت مي كند و اين طرح هم ضربه جبران ناپذيري به اقتصاد بيمار ايران ميزند و اين وام ها صرفا جهت تبليغات و راضي نگهداشتن روستائيان كمتر آگاه مي باشد.
در روستائي كه مردم با مشكلات عميق فرهنگي و اقتصادي دست به گريبان مي باشند دولت در حال احداث پايگاه هاي بسيج و خانه عالم ( براي اسكان يك ماهه مبلغ مذهبي در ماه مذهبي ) مي باشد كه با توجه به بالا بودن تعداد روستا ها در كشور هزينه احداث اين بنا ها بسيار نجومي مي باشد و بودجه هنگفتي در روستا ها به خاطر يك شركت در انتخابات صرف مي شود و روستائيان هر روز بي فرهنگ تر ، بي سواد تر ، نا آگاه تر و در نهايت گرسنه تر مي شوند. روستائياني كه گاه توليداتشان حتا به قيمت تمام شده هم خريدار ندارد و آنگاه ما از چين گردو وارد مي كنيم ، آيا واقعا چرا ما از چين توليداتي بنجول وارد ميكنيم در حالي محصول مشابه ايراني آن بسيار با كيفيت ترو مرغوب تر مي باشد ، چرا كمر توليد كننده داخلي را به هر قيمتي مي شكنيم؟
آيا با مشكل بي سوادي و نا آگاهي شديد از نزديك مواجه شده ايم ؟ من پيشنهاد مي كنم صاحب نظران جهت ارائه نظرات و راه كارهاي نجات از بحران مدتي را در يك شهركوچك يا روستا زندگي كنند ، اوضاع روستا ها و شهر هاي كوچك بسيار وخيم است ، مردم به دلمشغولي هاي بيهوده و پوچ درگيرند و گذران عمر مي كنند و حتا به فرداي خويش هيچ نمي انديشند.
مدتي در يك شهرستان كوچك و يك روستا زندگي كردم و در اين شهر يك قهوه خانه انتخاب كردم و مشغول ارتباط گيري در اين قهوه خانه شدم برايتان چند تن از شخصيت هايي را كه به اين قهوه خانه رفت و امد داشتند را معرفي مي كنم و تمامي شخصيت ها واقعي هستند و تمامي خصوصيات افراد بدون كم و كاست منعكس مي شوند.
علي كارگر قهوه خانه كه ساكن يك روستاي كوچك بود و براي كار به شهر آمده بود و در اين قهوه خانه كار مي كرد و مشكلات فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي فراواني داشت ، علي ياد نگرفته بود كه نبايد پشت سر كسي حرف بزند و كسي را به تمسخر بگيريد و حتا علي نحوه راه رفتن و حرف زدن را هم به درستي نمي دانست ، علي در حالي به تمسخر قيافه يا خصوصيات فيزيكي يا رفتاري مشتريان مي پرداخت كه خود سرشار از ايرادات متفاوت بود از ظاهر گرفته تا رفتار ، قيافه زشت و اندام نا متوازني داشت.
صاحب قهوه خانه محمد نامي بود كه به مانند علي از مشكلات فراواني رنج مي برد و سعي مي كرد با ديوزگي هم لذت ببرد و هم مشتريانش را حفظ كند ، محمد بيشر اوقات سعي در ايجاد درگيري لفظي بين مشتريان داشت تا از درگيري هاي آنان لذت ببرد ، محمد ادعاي خا ني داشت در حالي كه شايد ريالي به نام خودش نبود و همه به نام پدر مستبد و متحجرش بود ، محمد خود را علامه دهر و ما وراي همه در تمامي زمينه ها مي دانست و به شكل زننده اي به تمسخر ديگران مي پرداخت.
يكي از مشتري ها به نام فرهاد با دروغ گويي سعي بر خود شيريني در جمع را داشت و او هم مانند خيلي ها عالم مي دانست و به تمسخر ديگران مي پرداخت و به شدت سعي در ايجاد اختلاف بين سايرين را داشت.
يك مشتري بسيار متفاوتي به نام اشكان در عوالم رويا سير مي كرد و به شدت اعتياد به مصرف قرص هاي روان گردان داشت و حتا به پخش اين قرص ها در سطح شهر مشغول بود و چند نفر از مشتري هاي قهوه خانه را هم به مصرف اين قرص ها معتاد كرده بود ، اشكان به شدت در رويا هايش سير مي كرد و خود را راننده اتوبوس مي دانست ، حتا روزي كار رويا هايش به جايي رسيد كه لباس راننده هاي اتوبوس را پوشيده بود و به قهوه خانه آمده بود ، اشكان هر روز از خاطرات هاي توهمي اش در جاده براي مشتري ها تعريف مي كرد و به تمسخر افراد غايب در جمع مي پرداخت و بعد از خروج اشكان از قهوه خانه همگي به تمسخر وي مي پرداختند نكته قابل توجه اينجاست كه اشكان حتا گواهي نامه پايه 2 هم نداشت و حتا براي يك بار هم كف پايش پدال گاز اتوبوس را لمس نكرده بود.
يكي از مشتري ها به اسم احمد دائما در حال تعريف كردن از موفقيت هاي ورزشي خود بود در حالي كه در حد ورش شهر كوچكشان هم شناخته شده نبود و دائما مشتري ها را به ترك سيگار و قليان دعوت مي كرد در حالي كه خود هم دستي در مصرف دخانيات داشت.
مجيد دائما در حال تعريف كردن خاطرات سكسي اش با دختران شهرشان بود ، در حالي كه قيافه بسيار زشت و قد كوتاهي داشت و حتا تا به حال موفق به ارائه پيشنهاد دوستي به دختري نشده بود .
يكي دائم الخمر بود ، يكي مدام از خاطرات خدمتش و لوطي گري هايش تعريف مي كرد ، يكي مشغول گذاشتن اسم ولقب براي ديگران بود و خلاصه خيلي ها با خيلي مشكلات رنگارنگ در اين قهوه خانه رفت و امد مي كردند ، اما نتكته تاسف برانگيز اينجاست كه اكثر شخصيت هايي كه نام بردم يا تحصيلات دانشگاهي داشتند و يا دانشجو بودند! كه يكي از مشكلات اين افراد تحصيل در واحد هاي دانشگاهي كوچك بود و صرفا هدفشان از تحصيل داشتن مدرك بود و كمتر اطلاعاتي حتا در مورد رشته تحصيلي شان داشتند .
از روستا و قهوه خانه كه بگذريم مي خواهم در مورد دوران كودكي ، نوجواني و جواني در جامعه جنگليسم ايران سخن بگويم
كودكاني كه در فضاي ابهام آلود جامعه و خانه هزاران چرا در ذهنشان بي جواب باقي مي ماند و عدم توانايي والدين جهت تربيت فرزندانشان ، مشكلات بزرگي را به وجود مي آورد ، والديني كه توانايي اقتصادي برآورده كردن نياز هاي كودك را ندارند و كودك را با يك سري باور ها اعتقادات اشتباه تربيت مي كنند. اين كودك در دوران نوجواني و جواني دچار بحران هاي دروني سهمناكي است از يك طرف اعتقادات و القاعات اشتباه جامعه و از يك طرف خواسته هاي دروني و از يك طرف جامعه الوده ، هر يك اين نوجوان را به سمت و سويي مي كشند ، اين كودك به هيچ عنوان نخواهد توانست از ظرفيت استعداد هايش به خوبي استفاده كند و نخواهد توانست آن شود كه بايد مي شد ، او سرشار از عقده هاي كودكي است ، او كه روزي حسرت داشتن دوچرخه را داشت امروز به شكل حرفه اي توسط جامعه و خانواده يك عقده اي و كينه توز تمام عيار شده و حال هزاران هزار خواسته دارد و نمي تواند به آنها دست پيدا كند، او مي خواهد با جنس مخالف ارتباط برقرار كند ولي از طرف جامعه و اكثر خانواده ها ترد مي شود ، اين قبيل مشكلات براي دختران پر رنگ تر است. دختري كه اجازه گردش و تفريح با دوستان خود را ندارد ، دختري كه در جامعه برايش از پسر يك ديو و شيطان ساخته اند با چه اعتماد به نفسي تشكيل خانواده خواهد داد ؟ با اين حجم تضاد ، دختري كه هر روز در خيابانها با هزاران متلك و حرف ركيك و غير اخلاقي راه خانه تا مدرسه را طي مي كند، مدارسي كه در آن دختران و پسران از هم جدا تحصيل مي كنند و به يك باره در دانشگاه در هم آميخته مي شوند و متاسفانه در دانشگاه ارزشهاي انساني براي هميشه رخت بر مي بندد و ديگر نبايد اميدي بر اين داشت كه فردي كه با نا هنجار ترين ارزشها تربيت شده فردي مفيد براي جامعه باشد و حتا بايد انتظار متضرر شدن جامعه توسط چنين افرادي كه تعدادشان بسيار زياد است را داشت . جواني كه هزاران سوال بي جواب و هزاران خواسته خارج از دسترس دارد در لجن زاري به نام جامعه در حال غرق شدن است به راستي آيا اين رفتار هاي لجام گسيخته امروزه جوانان در آينده هيچ فاجعه اي نخواهد آفريد؟ عدم اعتماد و درك متقابل از يكديگر سبب بالا رفتن روزانه آمار طلاق مي شود ، جواني كه در دوران كودكي و نوجواني و حتا در جواني و دوره تحصيل هيچ نياموخته و نمي داند چه درست است و چه اشتباه ، كودكي كه در دوران تحصيل شاگرد ضعيف ترين افراد جامعه از نظر علمي بوده است اكنون هيچ اندوخته اي براي زندگي اش ندارد ، در جامعه اي كه والدين توانايي تربيت صحيح فرزند را ندارند ، چون نمي دانند . در جامعه اي كه كم دانش ترين افراد معلم هستند نبايد انتظار داشت فردي كه از اين سيستم جنگليسم بيرون مي ايد ودر اين جنگل تربيت شده فردي مفيد براي جامعه باشد ، در جامعه اي كه سيستم اموزشي اش به هزاران دليل كه از حوصله اين نوشتار خارج است اشتباه است ، نبايد انتظار داشت فرد اندوخته اي براي آينده اش داشته باشد.
حال دور از انتظار نيست كه سن اعتياد و فحشا پايين امده باشد و امار اعتياد سر به فلك بكشد و نبايد انتظار داشت آمار فحشا در كشور پايين باشد ، نبايد انتظار داشت جرم و جنايت و كيف قاپي كم باشد.
وقتي جوان كه سرشار از عقده هاي دوران كودكي و نوجواني است به دانشگاه قدم مي گذارد و از فشار خانواده رها مي گردد به هيچ عنوان در پي علم و دانش نخواهد بود ، او به خاطر علم به دانشگاه نيامده است ، او براي رهايي از بند محدوديت آمده است ، آمده تا سيگار دود كند ،آمده تا طعم اعتياد و جنس مخالف را بچشد ، آري اين نا هنجاري ها زاده محدوديت ها و نا اگاهي هاي حاكم بر جامعه است ، نبايد انتظار داشت از چنين افرادي كه بره صفت بار نيامده باشند و بتوانند در پي حقشان باشند . براي نمونه باز مي گردم به مثال قهوه خانه اي كه در بالا به ان اشاره كردم ، جوانان در انجا تا سر حد مرگ به بحث در مورد فوتبال و هزاران مورد بيهوده مشابه مي پرداختند و زماني كه فردي به اشتباه حتا حرفي مي زد كه شايد كمي بوي سياسي بودن داشت همگي با اتحاد لال مي شدنند يا حتا به مخالفت مي پرداختند و يا به نشانه اعتراض محل را ترك مي كردند ، اري بسيار جاي تاسف دارد ، در جامعه اي كه جوانش يك سطر هم مطالعه ندارد نبايد انتظار اصلاحش را كشيد ع اصلا بايد در ان جامعه يا به عبارت بهتر و شيواتر در ان طويله را بايد گل گرفت . نبايد انتظار داشت دكتر ، مهندس و يا محققي كه از دانشگاه هاي اين طويله بيرون مي ايند بتوانند تغييري در وضع موجود ايجاد كنند .
مي خواهم نگاهي به كلان شهر ها بيندازيم ، كلان شهري كه بيش از نيمي از ان زير خط فقر زندگي مي كنند ، همشهرياني كه مجبور هستند براي نجات از گرسنگي هر روز هزاران دروغ سر هم كنند و روزانه سر همديگر را كلاه بگذارند تا به نان شب محتاج نباشند ، در يك نگاه اجمالي به يك خانواده فقيري كه در شهر بزرگي زندگي مي كنند مي توان به عمق فاجعه رخ داده در شهر هاي بزرگ پي برد. خانواده اي كه نان اور خانواده مجبور است سه شيفته كار كند و وقتي براي تربيت فرزند يا براي تفريح و گردش با خانواده ندارد ، زن خانواده به فاهشگي مشغول است تا از زن همسايه در لباس و زيور الات جا نماند ، زن هايي كه حيوان هستند و حتا گاها در سطح پايين تري از حيوان قرار دارند و درك و فهمشان بسيار پايين و حتا نا چيز است ، پسر خانواده اي كه كيف قاپ و معتاد و مواد فروش و جنايت كار است و دختري كه به مورور به اعتياد و فاهشگي و هزاران هرزگي و نا هنجاري روي مي اورد ، در تقاطع هاي اين شهر كودكان به گدايي مشغولند و عده اي گراز هم مشغول چپاول كشور و افزودن به سرماييه كثيف خود هستند . در چنين جامعه اي نبايد انتظار داشت ارزشي باقي بماند.
آري من در لجن زاري به دنيا امده ام كه به اقوام و ملت هايش به صورت مستقيم و غير مستقيم ديكنه شده است تا تجزيه طلب باشند و فاشيست ، در اين لجن زار كارگران و زنان و معلمان و دانشگاهيان هم از ابله ترين و گوسفند صفت ترين و بي فرهنگ ترين و بي سواد ترين اعضايش هستند و توانايي دفاع از خود و گرفتن حقشان را ندارند نبايد انتظار تغيير داشت.
اري ما در لجن زاري زندگي مي كنيم كه جزء 18 كشوري است كه خدمت سربازي اجباري است .
ما در طويله اي كشور نما زندگي مي كنيم كه به شدت از بي سوادي و نا اگاهي و گوسفند صفتي رنج مي برد.
قبرستاني كه نه نظام اقتصادي مشخصي دارد و نه هدف مشخص سياسي دارد و نبايد گله اي داشته باشيم چون همين جوانان كه امروز حتا راه رفتن را هم بلد نيستند ع حتا نمي توانند از حق خود دفاع كنند ع مديران و سياست مداران و گردانندگان اين قبرستان خواهند بود.
آري كشوري كه در بحران عميق فرهنگي ، اقتصادي و سياسي غوطه ور است ،كشوري كه تاريخ نحصش پر از دروغ است ، كشوري كه هيچ گاه در مسير تعادل نبوده است و در نهايت كشوري كه ايران است...
هامون كارگر

۱۹ خرداد ۱۳۸۹

از يك شهرستان مزاحم ميشم


تو شهر ما همه چيز عاديه ، خيلي خوب روزي 3 ساعت تو صف گاز مي ايستيم و كلي هم خوش ميگذره ، تو صف قليون ميكشيم ، هندونه مي خوريم ، سيگار مي كشيم و از همه چيز هم راضي هستيم اصلا كاش اين صف گاز 6 ساعت بكشه ، اگه خداي نكرده زبونم لال كسي حرفي هم بزنه ميگيم جيزه و لال ميشيم چون امكان داره طرف مامور باشه و ما رو از تحقيق استخدام بندازن ، آخه ما سطح هوشيمون خيلي بالاست و فكر ميكنيم همه ما استخدام ميشيم و فكر مي كنيم اگه استخدام نشيم ديگه همه چيز تموم ميشه و تا يه روز مونده به مردن هم امكان استخدام ما هست و من خودم تازگيا استخدام هم شدم در حالي كه قبلا گوسفند هم نميدادن ببرم بچرونم. يكي از لازمه هاي استخدام اينه كه تو شناسنامه مون پر مهر باشه با اينكه تو دلمون به همه مقامات فحش ميديم و لي بايد راي رو بديم واسه استخدام راي رو سفيد هم كه شده ميديم ما كلا خوشمون مياد راي بديم چون اون موقع فكر مي كنيم ما هم آدم شديم و با سواد شديم و كلي خر كيف ميشيم اصلا كاش هر روز انتخابات باشه يا يه طرحي بدن ما بريم تو كشور هاي حامي منافع ما مانند تانزانيا ( ابر قدرت همه جا ) هم راي بديم.
خلاصه ما كلي حاليمونه و فكر ميكنيم از همه بيشتر ميدونيم و ما در واقع يك نوع دانشمند كتاب نخونده هستيم ، مثلا خود من يك سطر هم مطالعه ندارم ولي به همه چيز ميتونم نظر بدم و از همه هم بيشتر ميدونم حتا از دكتر هم بيشتر ميدونم .
توي شهرستان ما روستايي ها خيلي بيشتر از ما مي دونن و خيلي با هوش تر از ما هم هستند. چون تو روستا زن حق نداره از خونه پاشو بدون اجازه شوهر بذاره بيرون ، در واقع زن رو بايد كشت اگه اين كار رو كرده باشه. روستايي ها مثل اين بچه قرطي هاي شهري نيستند كه زن همه شون اون كاره است . روستايي هاي با غيرت ما اجازه نميدن زن از جاش جم بخوره ، اصلا زن بايد آفتاب نبينه و تو خونه بشوره و بپزه چون اصولا زن يه موجود ناقص الخلقه و ناقص العقل هست كه فقط به خاطر مرد آفريده شده و به درد توليد مثل و كيف كردن مرد مي خوره وگرنه زن آدم نيست كه ، در كل اگه اين مسائل نبود من يكي كه اصلا زن بگير نبودم .
روستايي هاي ما بيشتر از ما ميدونن و درس نخونده حتا بيشتر از ما شهرستاني ها ميدونن و ما هم بيشتر از دكتر ها حالا قضاوت با خودتون باشه كه روستايي ها چه قدر عاقل هستند و وصفشون تو اينترنت هم نمي گنجه و به همين دليل اصلا حموم نميرن و لزومي نداره كه برن حموم و لباس عوض كنن چون سالي يه بار حموم رفتن كافيه چون سال عزت و افتضاح ميلي هست يه جورايي شديد ترين نوع صرفه جويي هست لاكن در مصرف انرژي و امثالهم ، مثل اين بچه قرطي ها نيستن كه همه عمرشون پاي آيينه ميگذره . يكي از دلايل ايمان آوردن من به روستايي هاي عزيز تر از جونم اين هست كه تمام سال رو جون مي كنن تقريبا تو مايه هاي سگ ، و همه در آمدشون رو ميدن زمين كشاورزي ميخرن و وقتي هم مردن ميخوان بكنن تو گورشون.
شما ها شايد ندونين و لي من خودم تو انتخابات مجلس ميلي شاهد بودم يه كانديد! 4 كيلو روغن داد و يه كانديد! 5 كيلو اين روستايي ها جونم ها به كسي كه بيشترين روغن رو داد راي دادن ، اما من از خودم راضي نيستم چون عقلم كمتر از اين روستايي ها جونم اينا هست من به يكي از اين كانديد! جونم ها راي دادم كه حامي كفتر بازها و سگ بازها و عرق كش ها بود اونم راي نياورد يعني اين روستايي هاي نا مرد نذاشتن راي بياره وگر نه من الان يكي از رئيس هاي اداره ها رو با لگد انداخته بودم بيرون و براي خودم پست و مقامي داشتم و داشتيم دوره هم مي خورديم آخه اين اداره اي هاي بي شعور همه شون مي خورن و مملكت رو هم خراب كردن و همه چيز ها و گناه ها گردن اينهاست.
اما تصميم گرفتم سري بعد نقد معامله كنم اول روغنم رو ميگيرم بعد راي ميدم چون بلاخره استخدام شدم و همون روغن رو بدن منت بزرگي سر من و امواتم ميذارن و از سرم هم زياديه. خدا از اينها راضي باشه بعد استخدامم حالا ميگن قرار بهم خونه مجاني هم بدن از كارم هم خيلي راضي هستم چون خيلي آسونه و مارو ميبرن شهر هاي بزرگ و اين بچه قرطي ها رو ميگيريم ميزنيم بعضي وقتا هم بهمون سور ميدن اين دختراي اون كاره رو ... بهمون كلي سانديس و پول و اينجور چيزا هم ميدن ، در آخر بايد مجددا خاطر نشان شوم كه دنيا اصلا به سواد و اين حرفا نيست من خودم خيلي ميدونم ...
هامون كارگر

۲۰ مهر ۱۳۸۸

طويله ، خصوصي سازي ، دهياري

امروز با مشكل غير واقع نگري در مسائل اجتمائي رو برو مي باشيم ، از اين رو اكثر تز ها و راهكار هايي كه از سوي انديشمندان و صاحب نظران در جهت پيشبرد اهدافشان داده مي شود با مشكلات غير اجرائي بودن روبرو مي باشد .
امروز در جامعه فجايع خطر آفريني در حال رخ دادن است ، رخ داد اين فجايع حتا گاه به دور از چشم انديشمندان و صاحب نظران داخلي مي باشد . و امتداد اين روند در سپاه ، بسيج و نيروهاي حيواني از اين قماش كار را براي نيرو هاي مبارز و مخالف سخت تر از گذشته خواهد كرد . حتا اين اتفاقات به قدري در جامعه نفوذ كاربردي داشته كه در انتخابات هاي اخير شبه نظاميان حيواني در نبرد با اصلاح طلبان پوپوليست آنها را هم از پا در آورده اند و تمامي راه هاي گريز از بحران را به روي اين خط فكري داخل حكومتي بسته اند و به عبارتي اصلاح طلبان را به نوعي مرگ تدريجي مبتلا كرده اند و در راستاي تماميت خواهي خود در حال حذف هر نوع مانعي مي باشند . شبه نظاميان حيواني با آرايي كه در انتخابات هاي اخير از روستا ها و قشر كم در امد و فقير به دست مي آورند در راستايي قدم ميگذارند تا خود را بيش از پيش نثبيت كرده و اهداف خود را يكي پس از ديگري به دست آورند و نيرو هاي مبارز و آزادي خواه و برابري طلب را به انزوا برند.
در زير به گوشه اي از اتفاقاتي كه تاثيرات مخربي بر جامعه خواهد گذاشت و جامعه را به ورطه نابودي خواهد كشيد مي پردازم.
يكي از اين حوادث شوم ، خصوصي سازي مي باشد . با توجه به اينكه نام خصوصي سازي شايد به مذاق برخي افراد كه تفكرات سرمايه داري دارند خوش آيند باشد ولي داستان به همين راحتي ها نميباشد . چند سوال بر روند اجراي خصوصي سازي دارم.
1 _ اين شركت ها و كارخانه ها به چه كساني و به چه قيمتي واگذار ميشود ؟
2 _ درآمدي كه از واگذاري اين شركت ها و كارخانجات عايد دولت مي شود صرف چه كاري مي شود ؟
3 _ زماني كه دولتي به حدي گستاخ باشد كه مخابرات را به سپاه واگذار كند و هيچ كس نتواند چيز دولت را هم بخورد آيا دو سوال بالا جاي تامل و درنگ عميق تري ندارد ؟
دومين اتفاق شومي كه در حال رخ دادن است و بهتر است بگوييم رخ داده است ، براي شبهه نظاميان حيواني بسيار كاربردي مي باشد . ابتدا دانستن اين موضوع كه بيش از 500 شهرستان در ايران داريم و هر شهرستان به طور متوسط بيش از 100 روستا دارد براي دانستن عمق فاجعه ضروري مي باشد .
براي هر روستا در ايران ( بيش از 50000 روستا ) يك زمين به قيمت تقريبي 10 ميليون تومان و بودجه اي به ميزان تقريبي 40 ميليون تومان جهت احداث يك ساختمان با كاربري طويله براي بسيجيان حيواني ، كه در اكثر روستا ها احداث اين طويله به پايان رسيده يا در مراحل پاياني مي باشد و اين به دين مفهوم مي باشد كه بودجه محاسبه شده اختصاص يافته و با يك حساب راحت ميتوان يافت مبلغي حدود 2.5 ميليارد دلار صرف احداث اين طويله ها در كشور شده است و سهم هر شهرستان از اين گند كاري حدود 5 ميليارد تومان است . نميتوان با اين سرمايه يك كارخانه در هر شهرستان احداث كرد و براي جوانان اشتغال ايجاد كرد ؟
اگر از بحث بودجه مصرفي خارج شويم ، كه انصافا نميشود خارج شد ، مسئله مهم تر بحث فرهنگي و تاثيرات مخرب اين طويله هاست .
در روستا ها شخصي به عنوان دهيار فعاليت مي كند كه به عبارتي همه كاره روستا به شمار مي رود و قسمت مهم داستان اينجاست كه اين دهياران دائما در فرمانداري ، سپاه و اطلاعات شهرستان در حال آموزش ديدن هستند و در اين سازمانها مغز اين افراد را به شدت شستشو مي دهند و اين افراد حرف هاي به شدت متضادي ميزنند ، كتابهاي بسيار مخربي در اختيار اين افراد قرار مي دهند و جالب تر اينجاست كه دهياران محترم در اكثر موارد مسئول بسيج روستا هم هستند و در راستاي شستشوي مغزي جوانان روستا ها در فعاليت مستمر مي باشند .
جامعه ما در حال بار دار شدن مي باشد و هر روز و شب اسپرم سپاه و بسيج به رحم جامعه ريخته مي شود . اين موارد و چندين مورد مشابه اقداماتي در جهت تصرف جامعه ايران مي باشد و در صورتي كه تدابير لازم در جهت خلاف اين اقدامات انديشيده نشود در مدت زماني اندك جامعه ايران براي هر فرد به زنداني گريز ناپذيرتر از اكنون تبديل خواهد شد كه هزينه لازم جهت برون رفت از آن حالت سخت تر و بسيار سنگين تر از اقدام لازم كنوني ما خواهد بود .

۴ مرداد ۱۳۸۸

گوسفندان ایرانی

متاسفانه مردم ایران حافظه تاریخی بسیار پایینی داشته و شعور سیاسی نداشته و به سرعت در جو قرار گرفته و با مذهب فریب می خورند و با حرف هایی كه میشه بچه رو فریب داد مردم ایران رو هم میشه فریب داد .
احمدی نژاد چه طور رای آورد ؟ 17 ملیون رای همش تقلب بود؟
نه باید خدمتتون عرض كنم كه مردم ایران با عرض پوزش ابلهند و قدرت تشخیص بسیار پایینی داشته و هیچ وقت نمی توانند تصمیم مناسبی برای خود بگیرند.
اگه اینطور نبود جهان سوم نمیشدیم. میشدیم صنعتی ، مدرن.
مردم ایران خوب رو از بد تشخیص نمی دهد من از احمدی نژاد تشكر میكنم كه به مردم ایران تلنگری زد با كارهاش تا بدونن كه نباید فریب بخورن . اما اقای احمدی نژاد زحمت های شما هم هیچ اثری نداشت این ابلهان باز با اینكه می دونن لیاقت نداری بهت رای میدن . حافظه تاریخی مردم ایران زیر صفر و با توجه به گذشته درخشان میر حسین باز هم بهش رای میدن.
مردم ایران به سادگی به اسم مذهب ، دار و ندارشون رو به تاراج میدن بدون كمترین شعور سیاسی. شعار یا حسین میر حسین ، دستبند های سبز ..... در كدام یك از كشور های صنعتی مردم با این موارد جو گیر می شن؟
مردم ایران ابلهند و باز به شعار های پوپولیستی و دروغ های این 4 تن اعتماد خواهند كرد و مشاركت در انتخابات رو بالای 70 درصد خواهند رساند و در صورتی كه هیچ كس هم در انتخابات شركت نكنه باز هم میر حسین رئیس جمهور خواهد شد این رو هم به شما یا حسین میر مذهبی ها تبریك میگم. و اطمینان دارم كه ایران در انتظار 4 سال كشتار مخالفان میباشد ایران در انتظار 4 سال خفقان می باشد و 4 سال بعد به این نتیجه خواهند رسید كه میر حسین مذهب آدم لایقی نبوده و باز در انتخابات شركت كرده و با توجیه ابلهانه ی بین بد و بدتر باید بدتر رو انتخاب كرد باز در انتخابات شركت می كنید و این قصه مانند سریال های خانوادگی ادامه دار خیلی ادامه خواهد داشت تا جایی كه با فرار اكثریت روشنفكران از كشور . 100 % مردم باقی مانده ( ابلهان ) در انتخابات شركت خواهند كرد.

هامون كارگر

همه در خوابند ... !

ساعت 6 صبح ، بعد از گشت و گذار كافی در دنیای مجازی و مصرف توتون و تنباكوی كافی زمان خواب فرا میرسد ... ! من خوابیدم.
كارگری سوار بر مینی بوس ، راننده تاكسی سوار بر اسب ، كامندی سوار بر تاكسی و معلم سوار بر پرایدش ، همگی به سمت محل كارشان در حركتند . بقال سر كوچه هم با پای پیاده مسیر خانه تا مغازه را طی خواهد كرد .
كارگر كار یك روز را در ده روز و با یك دهم كیفیت كار كارگر خارجی انجام خواهد داد.
كارمندمشكلات مردم را با یاری یك سیستم عریض بروكراسی پیچیده تر خواهدكرد و كار خودش هم آخر سر در ان گرداب گیر خواهد كرد .
معلم مدرسه در حال خیانت به علم و فرهنگ كشور در كلاس به سر می برد( ماءمور است) .
رننده تاكسی در شرایط بد جوی ، دربستی كار میكند و درهوا آفتابی برای 100 تومان شدید ترین ترمز ها را می زند .
بقال سر كوچه تمام فكرش به این هست كه اجناس مغازه اش به سرقت نرود ، در ضمن امروز باید مغازه را تعطیل كند و برود بیمارستان چون 9 ماه پیش او و زنش حماقتی دیگر را مرتكب شدند و یك سیاه بخت دیگر را به دنیا خواهند اورد .
كمكم دختر سرمایه دار و پسر آق معلم جون كه دانشجو هستند و خود جناب سرمایه دار از خواب بیدار می شوند. و به جامعه می پیوندند . " كه البته دانشجو هیچ وقت از خواب بیدار نخواهد شد "
سرمایه دار قرار خود را با معشوقه اش كه یك فاحشه است ست می كند . دانشجو هم در سر كلاس یا در خوا ب است و یا در حال sms یا بلوتوث پرانی یا هم در حال خرید و فروش مواد و پسر آق معلم و دخت سرمایه دار داستان هم همكلاس هستند و در حال رایزنی برای مكان جماع نیم روزیشان می باشند.
از هر صد میلیون نفر ایرانی یك نفر بیكار داریم كه اون هم از صبح بیداره و رفته سركار و كارش هم گشتن دنبال كار هست ، بیكار ما پسر كارگر داستان هست . كه اون هم كار داره پس هر شخص كه ادعا داره ما بیكار داریم دشمن اسلام هست و میخواد به اسلام ضربه وارد كنه.
خانم های خانه دار كه دیشب حسابی خسته شده اند كمكم از خواب بیدار میشوند و هر كدوم مشغول كاری خواهد شد .
در جامعه كلاهی از سری برداشته و در سر دیگری در حال فرود آمدن میباشد .
پولی رو كه كارمند از عابر بانك گرفته تا برای زنش كه آسم داره دارو بگیره رو پسر بقال محله كه به حرفه مقدس دزدی مشغول هست می دزده . شیشه پراید معلم جون توسط پسر معتاد كارمند شكسته شده و ضبط صوت ماشین پر پر .
پسر سرمایه دار بر اثر مصرف بیش از حد الكل تصادف شدیدی كرده و از بیمارستان با پدرش تماس میگیرن كه پدر در حال حاظر در دست رس نمیباشد و كنار معشوقه میباشد . با مادرش تماس گرفته میشه و مادر در حال حاظر در دسترس نمیباشد و در حال رد و بدل كردن دل و قلوه با پزشك جراح زیبایی میباشد . با خواهرش تماس گرفته میشه كه ایشون هم در دسترس نمیباشد و در حال جماع نیمروزی با پسر اق معلم جون . ....
در این حین زن بقال سر كوچه فرزندی رو به جامعه تحویل میده و زن كارگر هم از پزشك سرطان شناسی بیرون میاد .
پسر راننده تاكسی هم بر اثر خالی بودن خانه در حال عیش و نوش با دوستان می باشد .
و تمامی افراد جامعه بعد از پشت سر گذاردن یك روز دیگر از تمام روزها در پایان روز در حال غر زدن به سر میبرند و درگیری ها ادامه خواهد داشت و اعضای جامعه به قرض ها ، قسط ها به اجاره ها ، به فیش ها ، به شهریه ها و به فریب ها درگیر خواهند ماند و مجالی برای تفكری دیگر نخواهند داشت.
همه میخورند ( عده ای گرسنه می مانند ) ، میخوابند و جماع میكنند و ...
و در نهایت همه در خوابند و ای كاش بیدار نشوند چون در بیداری هم در خوابند .
آرزومند فرا رسیدن لحظه مرگتان.

هامون كارگر

چاره مارك های برترند؟

به دانشگاه بنگرید که در آرامش خونبار ِ بورژوازی و در خیانت و سکوتی زجر آورمانند فرو رفتن خر در گل فرو رفته است، برای عروسک های دانشگاه چند واژه را چوب می زند. برای انها سرمایه داری موضوع بحث است. مارك فلان شركت بورژوایی مهمترین دغدغه این عروسكان است . عروسكان ماده بیشتر به این مارك ها می اندیشند و خود را یك عروسك كلاسیك و مارك پسند و روشن فكر در آیینه می بینند . عروسكان نر هم به مرور زمان در این میان نقش بیشتری یافته اند آنها هم به این می اندیشند كه عروسكی مارك پسند باشند و هم عروسكان ماده را بهتر شكار كنند . نه به نظر من نتیجه مساویست چون مادیان هم در فكر این هستند كه بهتر شكار شوند و طعمه عروسك كلاسیك تری شوند . به عروسكان نگاه کنید که مانند جنازه ای آویزان و با وزش بادهای مارك ها به این سو و آنسو می رود. باید یاد آور این نكته هم بود كه هر نوع نا فرمانی مدنی به جای خود قابل ستایش می باشد.
و در این سو دانشجویانی هم در فقر مطلق به سر می برند و محكوم به مرگ هستند و این اتفاق میمون كاش هرچه سریعتر افتد.
براستی چرا به اینجا كار میكشد ؟ چرا تا این حد اختلاف طبقاتی در دانشگاه ، خیابان و جامعه بیشتر از قبل به چشم می آید ؟ چرا از دانشگاه فریادی به گوش نمیرسد ؟ چرا دانشگاه هم مانند خیابان ، صنعت و جامعه دیوانه وار خوابیده است ؟ صدای خورخور دانشگاه چه كر كننده است...
چاره چیست ؟ آیا باید اختلافات همچنان بیشتر شود یا كمتر ؟
باید این اختلاف تا سر حد مرگ برسد، باید این اختلافات تا انفجار پیش رود ، باید جامعه گسسته شود .
در گسستگی جامعه میشود به یك مبارزه ی طبقاتی تمام عیار دست زد ؟ میمونک بورژوا اجازه این گسستگی را میدهد ؟ اجازه رخداد یك مبارزه را میدهد ؟ مبارزه اتفاق می افتد ؟
باید نشست و خمیاز كشید ؟ رفقا! باید به استقبال مبارزه و خطر رفتو حال این میمونک های اصلاح چی و اصول چی از دانشجویان و جامعه می خواهند با پرچم های کوچک رنگی برای امپریالیست جیک جیک کنیم. هرگز!
مبارزه ی طبقاتی ، در کوچکترین مقاطع زندگی ما جریان خواهد داشت. در خانواده برعلیه پدر ، در جامعه برعلیه ارباب ، در ذهن برعلیه وجدان. " رفقای اوین ! در سیاهچاله ها شعله ای است که در قلب شما می سوزد. شعله ای که انسانی را می جوید اما مرگ از پنجره های خانه تان سرک می کشد. آن دیوارها تا نگاه بی تفاوت توده ها امتداد دارد. سرکوب در سکوت امتداد می یابد و سکوت در سرکوب. این وحشیان همسایه های خوبی برای یکدیگرند چون هریک در قبر خویش آرمیده است. رفیق امین قضایی "

باز هم سكوت...

هامون كارگر

اینجا تفرجگاه است ، اینجا جنگل است

من از درون جنگل با خشمی سرشار از سكوت و با سكوتی سرشار از خشم در مورد جنگلی به اسم دانشگاه حرف میزنم.
شاید دیگر این جنگل را نتوان دانشگاه نامیدن. جنگلی كه در آن هر نوع حیوان و علف می روید .
به راستی دانشگاه این بود؟ چرا به اینجا رسیدیم؟
دانشگاه مگر محل تولید علم، تولید خبر ، تعیین سرنوشت ، فعال ترین بدنه یك جامعه و تولید و تولید نبود؟
حال چه تولیدی داریم ؟ آیا تولیدی باقی مانده ؟ علمی مانده ؟ خبری هست ؟
مهمترین خبری كه از دانشگاه بیرون میرود تحصن چند نفر برای جزعی ترین جزعیات است . موضوع مهمتری به تفكر دانشجوی امروزمان اجازه ورود ندارد ! به نظرت خود تصمیم میگیری كه به چه سویی رانده شوی و به چه فكر كنی و چه كنی؟ نه ! برایت به راحتی تصمیم میگیرند و تو هم به راحتی همان مسیری را طی میكنی كه از تو میخواهند.
دانشجوی دیروز و امروز چه تفاوتی با هم دارند ؟
شاید میتوان علت را در تاسیس دانشگاه ازاد این ابزار جدید بورژوازی دانست . حال به راحتی هر چه تمام و با هر سطح علمی و عقلی میتوان وارد دانشگاه شد و دوران دانشجویی خود را سپری كرد در 6 سال مدرك كارشناسی گرفت و سیگار ،مخدره و الكل به سهولت مصرف كرد ، همسر آینده خود را یافت ، شكست عشقی خورد ، با یك شركت تبلیغاتی كار كرد و لباسهای آن شركت را تبلیغ كرد و در نهایت مانكن شد.و مصرف مصرف كرد و وابسته شد و وابسته شد وابسته تر از هر وابسته ای. اینها را برای تو تصمیم گرفته اند و اجازه تعیین سرنوشت را به تو نداده اند.
تو كه امروز دانشجو هستی امروز باید برای آینده ات در دانشگاه تصمیم گیری. آینده ات را خود رقم خواهی زد ، و حال با كوله باری كج تر از كج به كدام بی راهه میروی ؟ نام این جا را چه طور میتوان دانشگاه نامید ؟ ایا جنگل سزاوارتر نیست ؟

هامون كارگر

چيپس

امروز دانشگاه مصرفی شده است . خود دانشگاه هم در حال مصرف شدن می باشد. دانشجویان درون آن نیز مصرف می شوند. دانشگاه هیچ تولیدی ندارد. این یک دروغ بزرگ است که دانشگاه محل تولید دانش است. دانشجویی كه همه چیز میداند و در عین حال یك احمق بزرگ میباشد دانشجو نیست ، ... جوست. او میخواست دانشجو شود اما او را وادار كردند دانشجو نباشد حرف های گندیده و نجس را در ذهن بیمارش فرو كردند ،امروز تنها فكر دانشجو ارتباط با جنس مخالف است (این گفته بدین معنی نمیباشد كه نویسنده این ارتباط را رد كند ، بلكه این ارتباط را لازمه نافرمانی مدنی میداند). امروز دانشجوی روشن فكر آنی است كه دستمالش بزرگتر است آنی است كه ریشش بیشترست آنیست كه جیره خوار تر و در نهایت آنیست كه مانند یك احمق حرفهایی كه به او دیكته كرده اند تحویل میدهد " میگوید به من چه ، میگوید مرا به این كار ها چه كار ، میگویید من همه چیز میدانم و احتیاج به دانستن چیز اضافه ای ندارم و در نهایت چیزی را هم كه نمیداند میگوید میدانم ، فعا ل سیاسی به دنبال براورده كردن عقده های كودكیش اینجاست كه باید سیگاری روشن كرد و مانند همان دانشگاه و دانشگاهی مصرف كرد. یك نوع دانشجوی روشن فكر هم داریم كه داشت از قلم می افتاد و خوب شد دوست عزیزم به آن اشاره كرد، دانشجوی فشن ، دانشجوی برنزه و از همه بهتر دانشجوی دختر كه به غیر از آرایش و برجسته تر كردن اندام برجسته اش چیزی نمیداند فقط مانند حیوانات در پی جفت گیری و علوفه میباشد. همه چیز را در آلت تناسلیش خلاصه شده میداند.
دانش در خیابان ها و درست در زمان جدال بر سر بقا تولید می شود. در پشت میز های دانشگاه صرفا دانش مصرف می شود. مصرف می شود و تفاله ی آن تبدیل به مدرک می شود. دانش واقعی در طی زندگی مادی روزمره ما تولید می وشد این واقعیت مادی است که ذهن ما را شکل می دهد نه برعکس!
در این جا هم این زندگی روزمره ما در خیابان های کثیف است که علم دانش را برای مصرف شدن در کلاس های درس تمیز تولید می کند. تا با خیال راحت دو را با دو جمع كنند و آخر سر هم به جواب نرسند و طاقت شنیدن حرفی را جز حرف های كثیف خود نداشته باشند. و خود را علامه دهر و انسانترین انسان و برترین انسان بداند.
در کنار آن دانشجو مصرف می شود و تفاله این انسان مصرف شده تبدیل به فارغ التحصیل می شود. دانشگاه مصرف می شود. همان طوری که هر روز در حیاط های دانشگاه ها نسکافه، سیگار، چایی و از همه مهم تر چیپس و پفک نمکی مصرف می شود.
دانشگاه به مثابه ی یک چیپس بزرگ به آرامی مصرف می شود و هیچ خاصیتی هم ندارد.
هامون كارگر